آدامس : تنها چیزی که توی دهان خانم ها بند می شود
آدم خوار: انسان دوست افراطی
احمق: کسی که دختر همسایه را در تاریکی نبوسد
ادب : یعنی کمک به یک خانم زیبا در عبور از خیابان حتی اگر به کمک احتیاج نداشته باشد
ازدواج : قمار زندگی است و در قمار معمولا برد با کسی است که بیشتر تقلب کند
الکل : مایه گرانبهایی که همه چیز را محفوظ نگاه می دارد مگر اسرار را
اوراقچی : تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند
ایده آل : شوهری که بتواند با زنش بهمان دقت و ملایمتی که در مورد اتومبیل تازه اش دارد رفتار کند
بوسه : تصادفی که فقط یک سیلی به آدم ضرر می زند
بیست سالگی : دورانی که پسر ها دنبال معشوقه می گردند دختر ها دنبال شوهر
چشم : عضویکه چشم چرانها با آن ارتزاق می کنند
خسیس : کسی که وقتی خانه اش آتش می گیرد برای اینکه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشانی بدود
خوش بین : مردی که تصور کند وقتی زنی پای تلفن خداحافظی کند گوشی را خواهد گذاشت
دست : عضوی که در سینما نزد صاحبش بند نمی شود
دوران تجرد : دورانی که معمولا برای مردها بعد از ازدواج شروع می شود
رفیق : کسی که همیشه به شما مقروض است
رقص : بهم چسبیدن با اتیکت دو جنس مخالف
زوج ایده آل : شوهر کر و زن لال
سینما : جایی که پشت سر شما حرف می زنند
عشق : دردسری که برای فراموش کردن آن باید عشق تازه تری پیدا کرد
سرخ پوست : مرد خوشبختی که وقتی زنش اورا می بوسد صورتش ماتیکی نمی شود
سنجاق قفلی : تنها قفلی که بدون کلید باز می شود
ماچ : بوسه ای که هنوز رنگ آرتیستی نگرفته
مرد مجرد : کسی که هنوز عیوبی دارد که خود نمی داند
معجزه : دختر خانمی که زنگ آخر جیم شود و به سینما نرود
موش : خانم هایی که نصفه شب به جیب شوهر هایشان شبیخون می زنند
هالو : شوهری که دستکش ظرفشویی را بجای اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد
تمام خوشبختی دنیا در یک جمله جمع می شود:
تو و من «ما» هستیم.
آی عشق!
وقتی هزار بار می پرسم: خوبی؟ و تو در جوابم تنها می گویی: خوووووب! و من خستگی را، تنهایی را، گاهی غصه را از ته صدایت می خوانم اما تو همچنان می خندی و به من نمی گویی...
وقتی ناگهان از دهانت در می رود که امروز یا دیروز یا اصلا چه فرق دارد چه زمانی، کسی رنجانده تو را یا وقتی با دلخوری با کسی تلفنی حرف می زنی اما به من که می رسی لبخند یادت نمی رود...
وقتی از زخم پایت می پرسم اما سوالم را مثل همیشه با «خوبه» جواب می دهی...
نمی دانی دیوانه می شوم!
چرا نمی فهمی گاهی دلم می خواهد برایم درددل کنی، برایم بنالی و عصبانی باشی از آنکه تو را رنجانده، به من بگویی پایت هنوز خوب نشده و اذیتت می کند، برایم از خستگی هایت بگویی و از تنهایی ها... تا من برایت از صبر بگویم و از خداوند و بزرگی اش... تا آرام شوی...تا شاید آرام شوی... شاید!
اما این رضایت و صبر تو مرا گاه عصبانی می کند! تازه می فهمم من هیچ نیستم! من چطور به تو آرامش دهم وقتی تو، خودت به منبع آرامش نزدیکی؟ آنقدر عصبانی می شوم که دلم می خواهد داد بزنم: دیوووونه! دیوووونه تم!!
بهانه بود این حرفها که بگویم یک ماه دیگر هم گذشت و من خوشحالم. خیلی... این ماه چندم است؟ تو بگو!
***
اذان صبح شد کمی پیش تر... تو اینجا بودی وقتی بغض در گلویم شکست... انگار دستت سرشانه ام بود و با فشاری نرم با نوک انگشتانت، آرام در گوشم زمزمه می کردی: صبر...
گریه کن
گریه کن بغض دلت خالی بشه
احوال حال خرابت ، حالی به حالی بشه
گریه کن برای گریه ، شونه هام که پیشکش ِ تو
دستای ِ خواهشم هرشب ، محتاج ِ نوازش ِ تو
گریه کن تا سقف دل سپردگی
گریه کن تا خاطرات بچگی
گریه کن یادت بیاد روزای خوب
گریه کن برای عشق و زندگی
گریه کن
واسه شبی که ماه نداشت
اونی که هیچ پناه نداشت
جرمی بود و گناه نداشت
گریه کن
گریه کن
گریه کن برای گریه ، شونه هام که پیشکش ِ تو
دستای ِ خواهشم هرشب ، محتاج ِ نوازش ِ تو
گریه کن زمونمون عوض شده
خوبیمون شکل درد مرض شده
گریه کن
گریه کن
گریه کن گل شبنم تو رو میخواد
پلک خشکم اشکای تو رو میخواد
گریه کن رود خونه ها خواب توان
دریا هم که نم نم تو رو میخواد
گریه کن برای گریه ، شونه هام که پیشکش ِ تو
دستای ِ خواهشم هرشب ، محتاج ِ نوازش ِ تو
گریه کن در شب آغاز
گریه کن تا فصل پرواز
گریه کن واسه ترانه
که نداره تن پوش ساز
lotfan TAVAJO konin.man har harfi ke mizanam ya har kari ke mikonam motmaenam be khodam.yani motmaenam ke pashimon nemisham.are bozorg nashodam ama mitonam fk konam ke bozorgam va in ghaziyam aslan bodar nis ye tarafam ghezavat nemikoooooooooonam,ah
عجب نقاشیه پفیوز
چه دست فرمونی داره تخمه سگ
...چقدر خوب میخونه بی پدر مادر
چه گیتاری میزنه ناکس
استاده کامپیوتره بی ناموس
عجب گلی زد حرومزاده
بیشرف خیلی کارش درسته
اما وقتی میخوایم فحش بدیم تعریف میکنیم
برو شازده
چی میگی مهندس
آخه آدم حسابی
خیلی دکتری
خیلی باحالی
خیلی تیمساری
اگر خوشبختی را برای یک ساعت میخواهید ؛چرت بزید.....
اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید؛به پیک نیک بروید...
.اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید ؛به تعطیلات بروید..
..اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید ؛ ازدواج کنید..
..اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید ؛ ثروت به ارث ببرید..
..اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید؛یاد بگیرید، کاری را که انجام می دهید
، دوست داشته باشید
به سلامتی اونایی که می دونی هیچ وقت نمی تونی بهشون زنگ بزنی ولی بازم دلت نمی یاد شمارشونو از فون بوکت پاک کنی .....ا
به سلامتی بیل!که هرچه قدر بره تو خاک، بازم برّاقتر میشه .
به سلامتی عقرب!
که به خواری تن نمی ده
عرض شود که عقرب وقتی تو آتیش میره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش میکُشه که کسی نالههاشو نشنوه
به سلامتی سیم خاردار!
که پشت و رو نداره
به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست به سلامتی همه خوبا که سخت مشغول شطرنج زندگی اند و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه
بسلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه ی خودشون سبیل می ذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن
نه بچه های الان که ابروهاشون رو بر می دارن تا شبیه مادراشون بشن
به سلامتی دریا!
که ماهی گندیدههاشو دورنمیریزه
گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند
به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره
ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرویس کرده و به سلامتی میخی که هرچی توسرش زدن خم نشد
ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.»
کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم ؟»
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشهاى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت.. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواریوم نیز نرفت !!!
میدانید چـــــرا ؟
دیوار شیشهاى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش
بازدید دیروز : 53
کل بازدید : 150549
کل یاداشته ها : 210