پول میتونه سرگرمی رو بخره اما نه شادی رو.
پول میتونه رختخواب رو بخره اما نه خواب رو.
پول میتونه غذا رو بخره اما نه اشتها رو.
پول میتونه دارو رو بخره اما نه سلامتی رو.
پول میتونه وسیله آرایش بخره اما نه زیبایی رو.
پول میتونه خدمتکار بخره اما نه دوست رو.
پول میتونه پست(مقام)رو بخره اما نه بزرگی رو.
پول میتونه نوکری رو بخره اما نه وفاداری رو.
پول میتونه قدرت رو بخره اما نه اعتبار رو.
جایی بودیم که پدری با دخترک کوچیکش هم در جمع ما بودند .
پدر از این دخترک ناز پرسید : دخترم ! بابایی رو چقدر دوست داری ؟
دخترک معصوم جواب داد : همون قدر که خدا دوستت داره !!!
پدر نگاهی آمیخته به تحسین و شرم به دخترکش انداخت و نگاهی شرمسارانه هم به
ماها و چشماش به اشک نشست .
پاسخی داد که یه توش یه دنیا پند و اندرز و حکمت و عبرت هست .
پاسخی داد که بسیار کوتاه و گویا بود .
پاسخی داد که انگار همه ی ما مخاطبش بودیم .
پاسخی که همه مونو بیدار کرد ....خدا کنه دوباره خواب غفلتمون نبره !
راستی ...
خدا چقدر دوستت داره ؟؟!!
- فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته
" از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است . 54 ساله
- فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی
دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله
- فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد
بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" . 61 سال
- فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،
آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله
- فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . 38 ساله
- فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند
ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. 20 ساله
- فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه
" حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه" . 7 ساله
" در زندگی فهمیده ام که""
- فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که
آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. 42 ساله
- فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند
هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله
- فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ،
من می ترسم . 5 ساله
- فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک
"زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند . 72ساله
- فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ،
نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله
- فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم
زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله
- فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل
و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله
- فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ،
باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید . 29 ساله
- فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم
ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله
- فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. 31ساله
- فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده
- فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست...
اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله
- در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم....
خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم
تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم.
- هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى
تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم. 42 ساله
- فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد
بلکه از ان رد می شود. 50ساله
- فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه
و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. 35 ساله
- فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید
بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی ! 36 ساله
نقل قولهای از افراد متفاوت از کتاب راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید ؟
در تاریکی است نور را آفرید. دید هیچ مشکل دیگه ای نداره زن را آفرید
بیشتر مردها 2 آرزوی بزرگ دارند، اول داشتن خونه، دوم داشتن ماشین برای
فرار از خونه
سریع ترین دوربین جهان اختراع شد . این دوربین می تونه از خانوم ها در
لحظه ای که دهانشون بسته است عکس بگیره
وقتی زنت خونه نیست چه کار میکنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت
اگر دیدی مردی در ماشین رو بری خانمی باز کرد مطمئن باشید که یا ماشین نو
است یا خانم
قانون دوم نیوتن: عشق در پسرها هرگزاز بین نمی رود، بلکه از دختری به
دختر دیگر انتقال می یابد
اولی موفق نشده ازدواج کنه
دومی موفق شده ازدواج نکنه
دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت
ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه
گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا
گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او
پرسیدند چرا تو زنده ماندی؟ گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما
خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو
دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها
گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها
ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به
آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه
آنها ساکت شدند
خودت دعا کن.
یک دانشمند لهستانی
فکر کنید که دیه ارزانتر از مهریه است!!!
چراغ برق را هنگام رانندگی نمی بینند
یادت باشه دنباله 3 چیز ندویی : 1ـ اتوبوس 2 ـ مترو 3 ـ دختر . حالا چرا؟
چون هر کدومشون برن 10 دقیقه بعد یکی دیگه میاد
نامزدت علاقه نشون میدی؟ دختر دومی: میدونی، آخه اون پولداره، ...
مهربونه، ... پولداره، ... جوونه، ... پولداره، ... قد بلنده، ...
پولداره
دختره میره تعلیم رانندگی ... ازش میپرسند چطور بود ؟ میگه : بد نبود !
اما معلمش خیلی مذهبی بود. میگن : واسه چی؟ میگه : والا من هر کاری
میکردم هر جایی می پیچیدم میگفت : یا اباالفضل ...یا حضرت عباس...یا امام حسین ... !!!
|
Message body
این دو دانشجو در پروژه fbFaces خود با کمک گرفتن از عکس پروفایل صد هزار کاربر در فیسبوک کل دیوار اتاقشان را پر از عکس کردند.
1- هوی گوسفند چه خبرته؟!؟!گوسفند در اصل به موجودی پشمالو و بی نزاکت گفته می شود که اندک زمانی است پایش را در شهر گزارده (همون دهاتی) ولی ما امروزه به رانندگانی که چراغ قرمز را رد می کنند، رانندگانی که به محض سبز شدن چراغ و جهت یادآوری خاطره حنابندان مادر بزرگشان بوق های ممتد می زنند، عابرانی که از وسط اتوبان رد می شوند و یا صف اتوبوس را رعایت نمی کنند، بازیکنان تیم ملی فوتبال وقتی موقعیتی را خراب می کنند و کسانی که موقع راه رفتن پای دیگران را لگد می کنند می گوییم: هوی گوسفند چه خبرته؟!؟!
2-از همه پسرها متنفرماز آنجایی که تب پیدا کردن بوی فرند (BF) در بین دوشیزگان دبیرستانی بسیار رواج پیدا کرده و یک جورایی از نان شب هم برای این عزیزان واجب تر است و از آنجایی که این نوگلان عمراً به پسر پایین تر از 25 سال پا بدهند و از آنجایی که یک پسر 25 ساله خیلی چیزها را می داند ولی یک دختر 16-17 ساله خیلی چیز ها را نمی داند پس طبیعی است که این وسط چه کسی باید گرگ شود و چه کسی قربانی….طبق آمار های گرفته شده 99 درصد دختران دبیرستانی قبل از خوردن 100 عدد قرص دیازپام و خودکشی این جمله را بیان می کنند: از همه پسر ها متنفرم!
3-بابا جون هر وقت خواستی بیای خونه 2 تا شمع هم بگیر. چون برق نداریم!جمله ای که طی ماه گذشته بسیار پر کاربرد شده است و از آنجایی که هر حرف دیگری در این رابطه بزنیم تبدیل به سیاسی می شویم و اینا پس دیگه چیزی نمی گیم و مثل شهروند نمونه میریم سراغ موضوعات کم خطرتر!
4-الو! صدات قطع و وصل میشه.برو یه جا که آنتن داشته باشی!طبق تحقیقات به عمل آمده به طور متوسط نیمی از زمان مکالمه با تلفن همراه در اقصی نقاط کشورمون صرف گفتن جمله بالا می گردد. شایان ذکر است در پاره ای از موارد جملات دیگری به جای جمله بالا به کار می روند که شامل همین مضمون هستند و عبارتند از: قطع و وصل میشی حاجی ، نقطه کور ایستادی صدات نمیاد، برو اون خطت رو بفروش با پولش آدامس بخر، ای مخابرات فلان فلان شده،….. (سانسور شد !!) بلده هی پول قبض بگیره! (به جای کلمه فلان فحش های مورد نظر را جایگذاری کنید)
5-آقای مجری، لطفاً یه کم راهنمایی کنید؟منظور از جمله بالا مسابقات تلویزیونی و مجریان دلنواز و جایزه های نفیس (اعم از ساعت مچی و دیواری و رومیزی و زیر میزی و کنار میزی و اشتراک یک سال پوشک My Baby و دویست و چهل و نه تومان پول نقد و …) و شرکت کنندگان بسیار باهوش (با بهره هوشی در حد جلبک های فتوسنتز کننده اعماق اقیانوس ها) می باشد.معمولاً عبارت « آقای مجری میشه یه راهنمایی بکنید؟» بعد از قرائت سوال توسط مجری بامزه و تو دل بروی برنامه ، توسط شرکت کننده که احتمالاً صغری 34 ساله و ترشیده و یا کرم علی 14 ساله و محصل می باشند، پرسیده می شود (نگاهی به شرایط سنی و اجتماعی شرکت کنندگان این مسابقه، خود به تنهایی برای نشون دادن سطح نازل این برنامه ها کافیه).تا شرکت کننده محترم بتواند بعد از راهنمایی های مربوطه توسط مجری محترم (که بسته به آی کیوی شرکت کننده از حرکات موزون تا گفتن جواب مسابقه تغییر می کند) به جواب مورد نظر دست بیابد. سوالات برنامه نیز موضوعاتی همچون آرامگاه خواجه حافظ شیرازی کجاست؟ ، تعداد انگشتان دست و یا پا در انسان چند تاست؟ ، علی دایی کیست ، چرا زن نمی گیری و موضوعاتی از این قبیل می باشد!
6-ای بابا! آقای راننده، من هر روز این مسیر رو با تاکسی میام. دیروز 250 تومان بود. یعنی چی الان میگی باید 1250 تومان بدم؟!؟!در جایی که گنجشگکان میومیو می کنند و سگ ها جیک جیک و گربه ها واق واق ، پس خیلی طبیعی است که صبح روز بعد کرایه را چند برابر کنند!
7-آقای دکتر مریض تخت دو که دیروز عملش کرده بودین، همین الان تموم کرد!آقا جان من اشتباهات پزشکی هم جزئی از عمل های جراحیه! به فرض هم که یه دکتر متخصصی از هر 4 نفری که عمل می کنه 3 نفرشون می میره. دلیل نمیشه که شما فکر کنید این بنده خدا سواد نداره و به خاطر پارتی و رابطه و اینا مدرکش رو گرفته! اصلاً اگه طرف آدم نکشه که بش نمی گن دکتر که! بابا جان اون یه چیزی حالیشه. طرف دکتره ها! گیر نده عزیزم. برو ماستتو بخور. به توچه طرف چه جوری و از کجا (منظور اوکراین نیست ها!) مدرکشو گرفته؟
8-شلام ژن. اون پنژره رو ببند شوژ میاد! (یعنی:سلام زن.اون پنجره رو ببند سوز میاد)بحمدالله در زمینه اعتیاد و معتاد پروری توانستیم بترکونیم و موفق شدیم سن اعتیاد را به حدود 14 الی 15 سالگی کاهش بدیم و اصولاً در این زمینه هیچ یک از استاندارد های جهانی برای ما رقمی به حساب نمی آیند. در هر صورت جمله بالا یکی از پرکاربردترین جملاتیه که هر روز میشنویم یا شاید هم خودمون به زبونش میاریم!
9-برخورد یک دستگاه مینی بوس با یک سواری حادثه آفرید!خوب دیگه همه میدونیم خودرو هامون فرسوده اند و جاده هامون فرسوده تر و رانندگانمون خواب آلوده تر!
دیشب با دنیا حرفم شد.پشتم را به آسمان کردم، شانه هایم از سنگینی نگاه ماه
وستاره که از پشت ابرها نگاه می کردند بی طاقت شدند.
نمی دانستم که حرفم را باید به که بگویم ، یا اصلا" از چه بگویم .
حالا من از تمام آن روزهای گم شده پیش از نامه ها، از روزهای دفترهای مشق ،تنها
چراغی را به یاد دارم که در حیاط می درخشید تا قطره های باران را ببینم .
تصمیم گرفته ام دفترم را در باران گم کنم تا تو یک روز آن را پیدا کنی ، خیس هم بشوی
و بعدزیر آسمان آبی بنشینی و نامه هایم را بخوانی . آن وقت مطمین باش شاعر می
شوی.
حالا هی بگو برایم از حرفهای شیرین بنویس که عاشقان، پنهانی به گوش هم زمزمه
می کنند و دور از آدمها ، زیر باران و سایه درختها می خندد.
من ، تا همین جا هم که آمده ام در شگفتم عزیز.
نمی دانم آیا می توانستی چشمانم را صادقانه بخوانی ، دستهایم را صادقانه بگیری ؟
شاید به حرفم بخندی ؛ اما ، ما همیشه وقتی از درک یک لحظه عاجز می مانیم آن را
مردود می شماریم .شب آنچنان آرام است و شهر چنان خاموش که گویی امشب، آرام
ترین شب جهان است.دلم برای ماه تنگ شده است. حالا اگر رویم را به سمت آسمان
برگردانم ، اگر ماه نیامده باشد شاید گریه ام بگیرد، یا شاید بمیرم . کسی چه میداند؟
روزی باران را دوست داشتم و هوای بارانی را با تمام وجود استنشاق می کردم اما
حتی بوی باران حالم را دگر گون می کند باور کن دیگر چیزی زیبا نیست حتی طلوع
آفتاب زیبا نیست زیرا طلوع آفتاب به معنای شروعی دیگر است شروعی برای انتظاری
دیگردلم می خواهد به خوابی عمیق فرو روم به خوابی که دیگر در آن رنگی از آفتاب
نباشد رنگی از طلوعی دیگر نباشد نفس ها یم هر لحظه سنگین تر می شوندحس می
کنم دیگر وجو د ندارم اما باز صدایت را که روزی شادی بخش قلبم بود حس می کنم باز
همه چیز آغاز می شوداین بار تو نیستی
و ایــــن حقــــــــیقتی ســـــت مـــــــاندنی . . .
"دست کم" دو دست داریم ... آنها را "دست کم" نگیریم!
"به خاطر" خودت هم شده ...دیگران را "به خاطر" بسپار.
اگر دیگران را "خواستی"..."خواستنی" هستی.
"دوست های خوبی" دارم... "خوبی ها را دوست" دارم.
هر کس "حق دارد"..."خودش باشد"!
"از راه سر"...مشکلات را "از سر راه" بردار.
در کار خوب... یا "جا زدیم" ، یا "جار زدیم"!
آن قدر"افسوس" خورد... تا "افسردگی" بالا آورد.
"خندان بود"... شادی را "مهمان بود".
تا دست "به زانو" نشد... مشکل "به زانو" در نیامد.
آرامش "اساس زندگی"...آسایش "اسباب زندگی".
طول عمر"بی عرضه"..."بی عرض" است!
ولحرفی "صرف ندارد"...سکوت "حرف ندارد".
همه را "دوست" دارم...خود را "دوست تر".
"نظر نمی داد...که "نظر"نخورد!
"پاسخگوی رفتار"...و"سخنگوی افکار"خویش باشیم.
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم . . .
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود
کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
بازدید دیروز : 177
کل بازدید : 150829
کل یاداشته ها : 210