دوست من یک زمانی می رسدکه می فهمی اگر فواره هم بودی و یکبند بالا می رفتی
باید می امدی پایین اصلا این خاصیت فواره هاست خاصیت همه بالا رفتن هاست آن روز
وقتی آمدی پایین فکر می کنی شکستی مثل ساقه های ترد گلهای نسترن خیال می
کنی همه چیز تمام شده و دروازه هایی که آرزو داشتی وقتی به آن بالا ها رسیدی
بازشان کنی و از آنجا یک عالم نور و دلخوشی برداری حالا فکر می کنی تا ابد بسته
شده اند نه تو این فکرها را نمی کنی این فکرها مال دلهای کوچک است که ظرفیت
افتادن ندارند ولی تو آنقدر بزرگی که باور داری بالا و پایین مهم نیست مهم این است که
فواره باشی آب باشی و به چشمهای خسته و از یاد رفته به دلهای عتیقه خاک گرفته یک
آسمان پر از پرستوهای شفاف و زلال تازگی هدیه کنی . می دانی اگر آب باشی حتی
اگر ته ته زمین هم باشی زیر آن همه سنگ و سیاهی باز هم آبی . اگر هم بالا بروی
بالای بالا ابر بشوی توی آسمان باز هم آبی خوبی دوست داشتنی هستی .. پس
هیچوقت نگو که شکستی نگو همه چیز تمام شد حالا برو و به آن لحظه ها که می
خواهند ترا بشکنند بگو که می خواهی آب باشی و آب هر جا که باشد بالاست.کاش خودمم حضمش کنم
خوب گفته اند که باید آدمها را در شرایط بخصوص خودشان شناخت، مثلا دعوا کردن، در
دعوا کردن ممکن است چیزهایی گفته شود که ممکن بود هیچ وقت به زبان آورده نمی
شدند و تنها موقعی که آدم عصبانی میشود به زبان آورده شوند. آن موقع است که آدم
می فهمد طرف مقابلش که بوده است، اخلاقش چگونه بوده است و اصلا خودش را هم
بهتر می شناسد. می فهمد موقعی که عصبانی است چگونه فکر می کند، چگونه
تصمیم می گیرد و کلی چیز های دیگر. اینکه به تعهد هایش، و از همه مهمتر به
اعتقاداتش پایبند است یا نه؟ آخر آدم ها موقع حرف زدن خیلی چیزها می گویند ولی
موقع عمل... همه چیز زیر پا گذاشته می شود. راستش من نیز یکبار یکی از اعتقاداتم
را زیر پا گذاشتم، بخاطر احساسم، ولی پشیمان شدم. بدجور هم پشیمان شدم.
راستش از خودم بدم آمد. آخر لذت دارد وقتی آدم بخاطر اعتقاد و تعهدش پشت پا به
چیزی بزند که ممکن بود زندگی اش را زیر و رو کند، زندگی اش را عوض کند. ولی وقتی
بخاطر اعتقادی که داشت به آن توجهی نمی کند، گذشتن از آن نیز برایش آسانتر
میشود. اصلا به نظر من این اعتقادات نوعی هدف هستند برای زندگی، نوعی مسیر
هستند برای زندگی که وقتی نباشند زندگی نیز بی معنی است. فرق آدمها نیز در
همین است. اینکه اعتقاداتشان، اهدافشان با هم فرق می کند و این اختلاف را می آورد
و گاهی هم دوست داشتن را. آخر همه چیز که یکی بودن نیست. اگر دو نفر عین هم
باشند که زندگی شان یکنواخت می شود. گاهی وقتها وجود اختلاف هست که علاقه
می آورد و به تناسب آن دوست داشتن را.اینم بخاطر داداشی....................
صدای پای عید می آید و دل مومن
بر سر دو راهی آمدن عید رمضان
و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است..
از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟
عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست
چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان
در نهر پاک رمضان است.
از نظر زنان ارتباطات برای رابطه برقرار کردن است اما برای مردان ارتباطات به هدف تبادل اطلاعات انجام میشود. همه آن پیچیدگیها با دانستن چند موضوع ساده قابل حل است. کافی است حرفهای شوهرتان را بشنوید. او با شما حرفهایی دارد.
یک تشکر خشک و خالی به جایی برنمیخورد
شاید با خودتان بگویید من که هر کاری از دستم برآید انجام میدهم و توجه زیادی از خودم نشان میدهم. باید بدانید که شوهرتان در این مورد مثل شما فکر نمیکند. وقتی او کارهای هر چند کوچکی مثل بیرون بردن آشغالها و شستن ظرفهای میوه را انجام میدهد، اگر یک تشکر کوچک از شما بشنود، خیلی شادمانهتر و باانگیزه بیشتری آن کار را میکند.
او هم مثل شما نیاز به تحسین و تمجید دارد.هر از گاهی یک تشکر خشک و خالی خیلی چیزها را عوض میکند و احساس تحسین شما را به او منتقل میکند.
به جای شانههایی برای اشک ریختن، پیشنهادهای خوبی برایت دارم
وقتی از سر کار به خانه برمیگردید و شروع به حرف زدن در مورد رئیس پرتوقعتان میکنید از نظر او شما در واقع دارید مشورت و راهنمایی میگیرید، نه اینکه فقط به دنبال یک گوش شنوا میگردید. به خاطر همین است که او شروع میکند به راهحل پیشنهاد دادن.
احتمالا این کار او برای شما نشانه خوبی نباشد و اجازه ندهید حرفش را بزند و حتی از او انتقاد کنید که مگر من خودم نمیتوانم مشکلم را حل کنم.در حالی که این کار نشانه اهمیت دادن او به شماست. او میخواهد کمکی کرده باشد، چون برایش مهم هستید.
اگر میخواهی کاری در یک زمان خاص انجام شود، به من بگو
حتما برایتان پیش آمده که کار سادهای را از همسرتان خواستهاید اما در زمان خود انجام نشده است.
وقتی به او میگویید مثلا لامپ را عوض کن یا در کابینت را تعمیر کن، از نظر او این کار محدودیت زمانی خاصی ندارد و هر وقت بتواند آن را انجام میدهد. اما اگر بگویید فلان کار را تا قبل از دوشنبه که مهمان داریم انجام بده حتما با کمال میل وقت میگذارد.
مستقیما به من بگو چه چیزی آزارت میدهد
از زمان زندگی انسان در غار، بعضی رفتارهای زنان برای مردان گیجکننده بوده است. آنها تعجب میکنند که چرا شما به جای اینکه بگویید من از فلان کار تو ناراحتم، دندانهایتان را به هم قفل میکنید و میگویید من خوبم. موضوع این است که آنها به مدد آه کشیدنها و محکم قدم زدنهای شما متوجه میشوند که یک جای کار میلنگد اما نمیدانند موضوع چیست.
البته شما به نوعی دارید ارتباط برقرار میکنید و حرفی را منتقل میکنید ولی به یک شیوه ناسالم و غیرصحیح. کلید حل مشکل این است که مستقیما بگویید من از اینکه تو آمدی خانه و رفتی سراغ کامپیوتر ناراحتم. این حرف خیلی بهتر از یک عصبانیت منفعلانه است.
لطفا از من نپرس که در این لباس چطوری به نظر میرسی
اول از همه اینکه هیچ جواب مشخصی برای این سوال وجود ندارد که این دامن، من را چاق نشان میدهد یا نه؟ در بیشتر مواقع شما در حالی این نوع سوالات را میپرسید که خودتان به نتیجه رسیدهاید و تصمیمتان را گرفتهاید. او میداند که تنها گزینهاش تایید شماست، نه نظر شخصی خود او.
ای کاش فکر نمیکردی با هم بودن همیشه یعنی حرف زدن
هر دوی شما به خانه برگشتهاید، بچهها را خواباندهاید و نشستهاید پای تلویزیون. آیا این به نظر شما یعنی با هم بودن. واقعیت این است که برای همسرتان بله، این یعنی با هم بودن. حتی اگر هیچ حرفی بین شما رد و بدل نشود این سکوت و تنها حضور شما برای او یعنی نزدیکی. از نظر او برای ارتباط برقرار کردن با شما نیاز نیست حتما حرف بزند. بنابراین هر از گاهی دستانش را در دست بگیرید و بفشارید. البته اگر دلتان میخواهد حرف بزنید این کار را بکنید اما این سکوت را با هیچ، یکی نکنید.
رابطه زناشویی یعنی صمیمیت
گاهی خانمها فکر میکنند همسرشان زیاده از حد به روابط زناشویی اهمیت میدهد؛ در حالی که تمایل مردان به روابط زناشویی با همسرشان نشانه تمایل آنها به ایجاد صمیمیت است. وقتی شما همسرتان را پس میزنید او نگران عملکرد خود میشود و فکر میکند حتما مشکلی در کار است. بهتر است درباره این موضوع با هم حرف بزنید و به توافق دو نفرهای برسید که هر دوی شما را راضی کند
اما اکنون که خود چند سالی است که به تحصیل علوم دینی پرداخته ام نه تنها به ثواب زیاد این عمل واقف شده ام بلکه از
اهمیت وجود ازدواج موقت در بین همه افراد جامعه اسلامی نیز آگاه می باشم .
البته بنده تا کنون 23 بار ازدواج موقت نموده ام. که مایلم خاطره آخرین ازدواج موقت خود را برای شما بازگویم :
ماجرا از این قرار بود که یکی از طلبه های پسر از بنده خواستگاری کردند . اما من ابتدا فکر کردم که ایشان برای ازدواج دائم از بنده خواستگاری نموده اند . به ایشان گفتم که بایستی بنده را از پدر و مادرم خواستگاری کنید نه مستقیما از خود من.
ایشان گفتند که چطور از پدر و مادر شما خواستگاری کنم در حالی که خواهان مخفی بودن ازدواج هستم. و نمی خواهم که همه متوجه این ازدواج شوند . در آن لحظه بود که متوجه شدم ایشان از بنده برای ازدواج موقت خواستگاری کرده اند نه ازدواج دائم .
بنابراین پس از تعیین 2000 تومان مهریه و 5 ساعت زمان بنده با ایشان اقدام به خواندن صیغه عقد کردیم و به یکدیگر حلال شدیم . بعد از همخوابگی اول بنده به ایشان گفتم که مایلم مدت زمان بیشتری به عنوان همسر موقت شما باقی بمانم که ایشان نیز پذیرفتند و یک هفته دیگر به زمان و 1000 تومان دیگر نیز به مهریه افزودیم . بعد از تمام شدن یک هفته این بار ایشان از من خواستند که مدت را تمدید کنیم . بنده نیز پذیرفتم و باز با تعیین یک سال زمان و 3000 تومان مهریه صیغه عقد را خواندیم . اما قبل از تمام شدن مدت ازدواج موقت ایشان قصد سفر کردند و برای اینکه مانعی برای ازدواج موقت بنده با پسر دیگری نباشد ادامه مدت را به من بخشیدند . و به مدت یک هفته از قم خارج شدند . پس از یک هفته ایشان با خانواده محترمشان به قم بازگشتند و برای خواستگاری به منزل ما تشریف آوردند و بنده را از خانواده ام خواستگاری کردند. و بنده با توجه به شناخت خوبی که از ایشان به دست آورده بودم پس از تحقیقات یک هفته ای برادرم از ایشان جواب مثبت دادم.
اکنون سه سال است که از ازدواج دائم ما می گذرد و صاحب یک دختر نیز هستیم . البته درست است که بنده دیگر ازدواج موقت نمی کنم اما شوهر محترم بنده سالی سه بار ازدواج موقت می نمایند که این عمل مستحب باعث وجود برکت در زندگی ما نیز شده است .
طعم خدا
خیلی از وقت ها توی زندگی آدم هست که دلگیر خیلی خیلی دلگیر
گاهی از همه چیز خسته میشی از درس از خودت از زندگی و تمام افکارت جمع میشن و دست به دست هم به یک نقطه میرسن
خدا
این خیلی بد که تو فقط گاهی به این نقطه برسی گاهی که از همه این آدم های گلی خسته میشی
انگار خدا آخرین چیزی که تورو توی این دنیای بی در و پیکر آروم میکنه
به ریسمان خدا چنگ میزنی و باکمی شرم و خجالت زیر چشمی بهش نگاه میکنی نمیدونی خدا چطوری جوابت رو میده ولی مطمئنی جوابی نیست که تو رو پشیمون کنه یا بهت لبخند میزنه یا در آغوشت میکشه
تو آروم میشی و لحظات اون روز دلگیر به پایان میرسه و دل تو رو به خدا پیوند میزنه ولی باز فردا میشه و تو درگیر چیزهایی میشی که روح تو توان تحمل اون ها رو نداره چقدر خوب میشه اگه آدما به سرنوشتشون قانع باشن و به قول سهراب به سیبی و به بوئیدن یک بوته بابونه
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
حجله آشنایی
اگر به حجله آشنایی
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد
تو حرفشان را باور نکن
تمام این سالها کنار ِ من بودی
کنار دلتنگی ِ دفاترم
در گلدان چینی ِ اتاقم
در دلم…
تو با من نبودی و من با تو بودم
مگر نه که با هم بودن
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو
هم صحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد
پس دلواپس ِ انزوای این روزهای من نشو
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
پاییز را دوست دارم
پاییز را دوست دارم
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
کاش سکوت نمی کردم
کاش سکوت نمی کردم
کاش با صدای رد برق سرم را بالا برده بودم
که می دیدم چه خبر است
اما دیگه دیر شده
باران باریده!
و اسمان لبخند رنگی میزند
ولی برای من نیست
دیر شده!
نتونستم
کم اوردم
اما
مگه من نبودم، دنبال آسمان پس چرا ؟
حالا بارون امده ولی من چتر دارم
اما دوستم زیر بارون
اسمان او را دوست دارد
خودش به من گفت
من باروم نمی شد
دوستم بی خبراز دل من گفت:
دستو قلاب کن من می خوام برم اون بالا
نمیدونم دستم طاقت دارد
تا نگه دارد
دلم نیود، آسمون مشتاقش بود
قلاب کردم
کی فکرشو می کرد من عاشق آسمون نقره ای باشم
ولی اسمون عاشق...
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 150287
کل یاداشته ها : 210